شعرتنهایی

آيا درتنهايي من كسي هست

سلام دوستان:

اميد وارم وبلاگ خوبي براي شما باشد

نوشته شده در 12 شهريور 1398برچسب:,ساعت 13:31 توسط ازیتا| |

 

افسوس مي خورم ....چرا؟چرا با رفتن تو.............

بهار مي آيد ؟...آمدي در سرماي زمستان... به سردي زمستان بودي.....

به غم انگيزي  شبهاي تنهايي.....  به خشکي برف  ...مي روي..... بهار مي ايد ...

به نظر معامله خوبي  است....اميد ان دارم بهار گلي بر چهره ات بنشاند ...

چه اميد مبهمي...گردش روزگار خطا ندارد ....زمستان هيچ گاه بهار را نمي بيند...

 

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را

کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!

ومن شمع می سوزم  ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند

ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!

درون کلبه ی خاموش خویش اما

کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!

و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم

درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!

کسی حال من تنها نمی پرسد

ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!

که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او

ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!

 

نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:,ساعت 1:21 توسط ازیتا| |

 

کوه چون سنگ بود تنها شد یا چون تنها بود سنگ شد !

من که نه

 سنگ بودم نه کوه ، من چرا تنها شدم ؟

 

نوشته شده در جمعه 16 تير 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط ازیتا| |

 

امشب كه سقف بي ستاره اتاقم بر سرم سنگيني مي كند،

مانده ام كه از چه بنويسم. از آنهايي كه ديروز با من بودند و

امروز رفته اند يا از تو كه هميشه حرفهاي مرا مي خواني ؟

از چه بنويسم؟

از آسماني كه در حال عبور است يا از دلي كه سوت و كور است؟

از زمين بنويسم يا از زمان يا از يك نگاه مهربان؟ از خاطراتي كه با

تو در باران خيس شد يا از غزلهايي كه هيچ وقت سروده نشد؟

از چه بنويسم؟

از نامه اي كه هرگز به سويت نفرستادم يا از ترانه اي كه هرگز

برايت نسرودم؟ از چتري كه هرگز زير آن نايستاديم يا از بدرودي

كه هرگز آن را بر زبان نياورديم؟

اي عشق ناگزير! اگر قرار باشد بنويسم، بايد در همه سطرهاي

دفترم حضور داشته باشي. نفسهاي تو مي تواند برگ برگ دفترم

را از پاييز پاك كند.

نوشته شده در 20 اسفند 1388برچسب:,ساعت 22:2 توسط ازیتا| |

منو ببخش

منو ببخش!با توام! بله با تو كه در آينه نشسته اي و خيره به من نگاه مي كني.

مي دونم خيلي وقته كه بهت سر نزدم.ديروز حتي نامت رو هم فراموش كرده بودم.

حالا اومدم؛ مي خوام خوب نگات كنم. بذار منم توي آينه بيام!

منو ببخش! من هرگز با عشق بهت نگاه نكردم؛ من فقط ديگران رو ديدم.

منو ببخش! حق با توِِِست. تو هر روز قبل از آفتاب مي اومدي و بالشم رو با عطري

كه از فرشته ها گرفته بودي، خوشبو مي كردي و مي گفتي"بلندشو" اما پلكهام چنان

سنگين بود كه نمي تونستم بيدار بشم. من راه مي رفتم، حرف مي زدم، گريه مي كردم،

مي خنديدم، عاشق مي شدم،اما بيدار نبودم. من آماده ديدار نبودم.

منو ببخش! من هيچ وقت بهت نگفتم" دوستت دارم" . مي دونم دير شده اما هنوز

مي تونم با تو همسفر بشم. به ابرها بگو برند! درهاي آينه رو به رويم باز كن!

منو دوباره آغاز كن!

 

نوشته شده در یک شنبه 1 اسفند 1388برچسب:,ساعت 19:39 توسط ازیتا| |

دوباره شب.دوباره تنهايي و خودكاري كه با همه ابرهاي عالم هم پر نمي شود.

دوباره شب.دوباره يادتو كه اين دل تنها را بيدار نگاه داشته است.

نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1388برچسب:,ساعت 21:52 توسط ازیتا| |

خدايا،دلم را مثل درخت انجيري كه در كوچه باغ بهار ساكن است،سبز فرما ودستهايم را در رودهاي عاشقي كه به ديدار تو مي آيند،شناور كن!

 

خدايا،بهشت بي تو از گلداني كه بر تاقچه اتاقم گذاشته ام،حقيرتر است و جهنم اگر آتش فراق تو را فرو بنشاند،از همه درياها و اقيانوسها گواراترو گرامي تر.

خدايا،اگر همه دهانها همت كنند و همه حنجره ها پنجره هاي ذوقشان را به سمت عشق بگشايند،تو را نمي توانند بسرايند و اگر همه مدادها دست به دست هم دهند،تو را نمي توانند وصف كنند.

اي خوشبوترازپيراهن يوسف!اي خوش آوازتر از تيشه فرهاد!اي دلنشين تر از نگاه ليلي! اي زيباتر از ديدار!اي خواستي تر از عشق!اي ماندني تر از خاطره!روح خسته مرا به شاخه هاي پرشكوفه كرامتت پيوند بزن و دل خفته ام را از پشت نزديكترين سياره صدا كن!

خدايا،سكوت تو از همه كلمه ها بهتر است و كلا متو از ديوان همه شاعران گوياتر و محبوب تر اجازه بده با زبان الكنم در مدح پيراهن تو شعر بگويم و براي كفشهاي آفتابي ات آواز بخوانم!

اجازه بده در مقابل چشمهاي موسي،شبان وار زمزمه كنم:     

            تو كجايي تا شوم چاكرت؟            چارقت دوزم،كنم شانه سرت

          اي فداي تو همه بزهاي من           اي به فدايت هي هي و هيهاي من

خدايا،گناهانم را مثل برگهاي درخت انجير باغ پاييز فرو بريز و در روز پرجذبه حشر زبانم را با  نام مباركت گويا فرما!

نوشته شده در چهار شنبه 14 بهمن 1388برچسب:,ساعت 17:32 توسط ازیتا| |


Power By: LoxBlog.Com